Sunday, November 8, 2015

یک نفر در راه است

می آید، گاهی آهسته گاهی هم با شتاب. می آید، گاهی غافلگیر کننده، گاهی هم با انتظار. لحظه ای که تمام ساختار مولکولی بدنت در آنچه که حس می کنی تغییر می کند، لحظه ای که شاید تنها سهم تو از این کهکشان است، لحظه ای که ساعت، عقربه هایش را فراموش می کند و به دور تو می چرخد، لحظه ای که زمین و آسمان بهم نزدیک می شوند. می آید، چندان شیرین و دلچسب، که توان مقابله با آن را نخواهی داشت. آنچنان لبریز می شوی از تمنا و خواهش داشتن اش، انگار برای اون خلق شده ای و او مهترین قسمت زندگی ات است. لحظه ای که پی خواهی برد، بی او هیچگاه به سر نخواهد شد. آن لحظه خواهد آمد. عشق را می گویم. آنگونه که نفس هایت به شماره افتد و تو به خدا ایمانی دوباره بیاوری. می آید، لحظه ای که عادی شود، هنگامی که زمین و آسمان به جای اصلی شان بازگردند و آن شیرینی دلچسب از دهان افتاده باشد. می آید، لحظه ای که احساس می کنی شاید اشتباهی رخ داده است. می آید لحظه ای که همه چیز تمام شود و تو نمی دانی که ابتدای آن اشتباه بود یا انتهای آن. می آید لحظه ای که دلتنگ آن دقایق تکراری شوی، دلتنگ آن سلام ها و دیدار ها. می آید لحظه ای که در انزوای خویش غرق شوی از آنچه که آمده است. می آید دوست من، می آید.عشق را می گویم، مگذار ساده از دستانت رها شود. اگر رها شود، تو برای همیشه به غم زنجیز خواهی شد و هیچ لبخندی، برایت شیرین نمی شود. می آید دوست من، می آید. مراقب اش باش، حتی اگر شده کفش هایش را پنهان کن تا دیگر نرود، او تنها سهم تو از این کهکشان است، او مهمترین قسمت زندگیت خواهد شد. مراقب اش باش دوست من. او خواهد آمد.

سعید شجاعی
هفده، هشت، نودوچار 


No comments:

Post a Comment